رمان پسر بهشت پارت 39 تا 36 | کتاب رمان وحشی

پارت 39 تا 36 رمان پسر بهشت | کتاب رمان وحشی
-…سرور جوان؟
کِسل و خوابالود در رخت خوابش پیچ و تابی خورد، حتی حوصله نداشت چشمهایش را باز کند
– منو ببخشید سرور جوان، جناب ماروین خیلی وقته منتظر شما هستن…
هوایی که نفس می کشید غریبه بود، این صدای مردانه را هم نمی شناخت، به محض تکان خوردن فهمید تمام تنش درد میکند و به این ترتیب یادش آمد اوضاع از چه قرار است. یک عالم حس بد و دلتنگی به سینهاش خزید، پلکهایش را با غصه گشود و با خوابالودگی به سقف تخت زل زد. دیشب در آغوش لوریانس خوابیده بود، کاش صبح را هم در کنار او بیدار میشد. حالا در این قصر غریبه با یک برادر خشمگین و جدی تنها بود، آن هم درحالی که تمام فکر ذکرش حوالی اتاقی در طبقهی دوم ضلع شرقی لرد هکتور می چرخید
– عذرمیخوام که مزاحم استراحت شما شدم، ولی جناب ماروین تا الان سه دفعه دنبال شما فرستادن
پرده های حریر چهار طرف تخت باز بودند، نولان سایهای از پیشکار را کمی دورتر از تخت میدید که سرش را کمی پایین گرفته بود. برای برخاستن تکانی به خود دادو در همین حین خطاب به پیشکار گفت:
نولان– ایشون کجا هستن؟
پیشکار جواب داد– در محوطهی تمرین، من شمارو به اونجا راهنمایی میکنم
درحالی که با نشستن روی تخت کتف و کمرش درد گرفته و صورتش درهم رفته بود گفت:
نولان– خیله خب، برو بیرون. من تا ده دقیقهی دیگه حاضر میشم
پیشکار سرش را کمی پایین تر آوردو گفت– من بیرون اتاق منتظرم
سپس چرخید و بسوی خروجی رفت. نولان تا زمانی که او از اتاق بیرون برود همانجا در حریم تخت ماند چراکه نمی خواست صورت پر از زخمش را به او نشان دهد. بعد پرده را کنار زد، پاهایش را از لب تشک پایین انداخت و درحالی که چکمههایش را جلو می کشید نگاهی سر سری به اطراف انداخت، پردههای
برای خواندن و دانلود ادامه داستان روی لینک زیر کلیک کنید.
همچنین می توانید برای خواندن قسمت های قبل رمان پسر بهشت از کتاب رمان وحشی کلیک کنید.
سلام من دوجلد اولوخوندم واقعا چیزی بود که میخواستم عاااالی