رمان پسر بهشت پارت 5 تا 8 | کتاب رمان وحشی

پارت 5 تا 8 رمان پسر بهشت | کتاب رمان وحشی
سامیکا با خودشیفتگی لبخند زدو کمان بلندی به ابرویش داد:
سامیکا– آره… جولیا میگه دارم یه دوشیزهی بالغ میشم. برای همینم زیباتر شدم
انتظار شنیدن چنین جوابی را نداشت و ناغافل خندهاش گرفت!
نولان– دست بردار! هیچم زیبا نشدی کک مکی!
سامیکا شرورانه پوزخند زدو جوری که میخواست مچ نولان را بگیرد گفت:
سامیکا– واقعا؟ اگه زیبا نیستم چرا بهم زل میزنی؟
سکوت کردو درحالی که نگاهش به سامیکا خیره بود لبخندش کم کم محو گردید. پس واقعا آنقدری بزرگ شده بود که این چیزها را میفهمید! حتی حالا هم جوره خاصی به نولان نگاه میکرد و پوزخند میزد، جوری که میخواست به او بفهماند احمق نیست!
نولان– دیگه چیا میفهمی؟
سامیکا جسور و حتی بی حیا جواب داد– خیلی چیزا!
نمیدانست این چیزها را دایهاش به او گفته یا از دوشیزگان اشراف زاده ای که در ضیافت ها ملاقات میکرد یاد گرفته، ولی در عمق نگاهش اصلا چشم و گوش بسته بنظر نمی رسید و جسور بودنش تپش قلب نولان را تند کرده بود. با خودش میگفت نباید اینقدر متعجب شود، خیلی ها دخترهایشان را در ۱۰-۱۱ سالگی شوهر میدادند، اصلا خودش هم در همین سن و سال بود که دربارهی شهوت و رابطه با زنان خیلی چیزها یاد گرفت
نولان– یه لحظه چشماتو ببند
نگاهش به لبهای نرم و اَبری سامیکا بود و دیگر اصلا سرمای پاییز را حس نمیکرد
سامیکا– چرا؟
سامیکا از جنس دختر های محتاط و باحیا نبود، اگه میل به انجام کاری داشت بیش از آنچه بقیه تصور میکردند جسور میشد و برای تجربههای جدید، همیشه بی پروا بود. بااینحال نولان بهتر دید که چشمهای او بسته باشد، فکر میکرد این باعث میشود سامیکا نزدیکی او را راحتتر بپذیرد بنابراین کمی خواهش چاشنی کلامش کردو گفت:
برای خواندن و دانلود ادامه داستان روی لینک زیر کلیک کنید.
همچنین می توانید برای خواندن قسمت های قبل رمان پسر بهشت از کتاب رمان وحشی کلیک کنید.
خیلی رمان خوبیه
ب نظر من حرف نداره