رمان پسر بهشت پارت 89 تا 92 | کتاب رمان وحشی

پارت 89 تا 92 رمان پسر بهشت | کتاب رمان وحشی
– پدرت… منو آرگوت صدا میزد
چشمهایش را کمی روی مرد باریک کرد، آیا این یک بازی بود؟
نولان– من فقط یه آرگوت میشناسم، که اونم سالها پیش تو یه حادثه کشته شد
این را میدانست که پیش از ماروین داماد دیگری داشت که تاجر ابریشم بود، ولی او نیز سالها پیش همراه پدرو مادرش در یک حادثه کشته شده بود. مرد که همچنان با اطمینانخاطر چشمان نافذش را به نولان دوخته بود جواب داد:
آرگوت– شایدم کشته نشد… شاید فقط به خواب عمیقی فرو رفته بود
صدایش بطرز عجیبی آشنا بود، انگار آن را قبلا بارها و بارها مثل نغمه در گوش خود شنیده بود، و این زیبایی، این ترکیب بیتقص صورت که کم از فرشتگان نداشت، همهاش در چشم نولان غیرعادی می آمد
نولان– چجوری یهو اینجا پیدات شد؟
بیواهمه نگاهش را به مرد دوخته بود، طول کشید تا جواب این یکی را بدهد اما بالاخره پس از چند لحظه مکث لب گشودو گفت:
آرگوت– من انسان نیستم، میتونم هرجایی باشم
نولان پوزخند زد، پس شکش بیهوده نبود. در دنیایی که اصیلزادگان با انسانها حرف میزدند تعجبی نداشت که اسرار بیشتری هم وجود داشته باشد
نولان– نمی دونستم اینجا جن داره
لبخند ارگوت بشکل باوقاری پررنگتر شد، نگاهش را جوری به نولان دوخته بود انگار او یک اثر هنریست. تکان آرامی به سرش داد تا تارهای بلند موهای سیاهش را از کنار چشم به حاشیه بفرستد و سپس بالحنی آمیخته به تحسین گفت:
آرگوت– مثل پدرت جسور و نترسی
نولان که همواره با ابهام و دو دلی به او می نگریست و درعین حال سعی داشت ظاهر خود را آرام و بی دغدغه نشان دهد گفت– از قرار معلوم خوب میشناسیش
آرگوت لحظهای پلک برهم گذاشت و سرش را تکان آرامی داد:
برای خواندن و دانلود ادامه داستان روی لینک زیر کلیک کنید.
همچنین می توانید برای خواندن قسمت های قبل رمان پسر بهشت از کتاب رمان وحشی کلیک کنید.