رمان پسر بهشت پارت 93 تا 96 | کتاب رمان وحشی

پارت 93 تا 96 رمان پسر بهشت | کتاب رمان وحشی
برای هزارمین بار از این پهلو به آن پهلو چرخید. تمام شب حتی دقیقهای خواب به چشمش نیامده بود، چگونه میتوانست ذهن خود را از آنهمه فکر و خیال آزاد کند؟ تنها در طول یک شب به اندازهی ظرفیت چند سال اتفاقات مختلف افتاده بود. از انتصاب به مقام لرد گرفته تا موضوع ازدواج مریدا و درگیری سامیکا با کنیز، درنهایت هم حضور موجود مرموزی به نام آرگوت!
پلکهای خستهی خود را مالید و نگاهی بسوی پنجره انداخت، از پشت پردهها روشنی می آمدو نشان میداد آفتاب درحال طلوع است. دیشب بسیار طولانی گذشته بود، طوفان هم چند ساعتی در منطقه تاخت ولی اکنون همه چیز آرام بنظر می رسید. لهاف ابریشمی زمردینش را از روی خود کنار زدو درحالی که با سردرد دست و پنجه نرم میکرد سرجایش نشست. خستگی در سر و چشمانش سنگینی میکرد اما بیهوده بود که در تخت بماند چراکه فکروخیال اجازهی خوابیدن نمیداد. پاهایش را از لب تخت پایین انداخت و چکمههای بلندش را پوشید، دستی بر موهای آشفتهی خود کشید و از جا بلند شد. نگاه خستهای به فضای خلوت و گرم اتاق انداخت، آتش شومینه ترق تروق میکرد و نور کم بود، سپیدهی صبح هنوز انقدر قدرت نداشت که اتاق را روشن کند
بعد از شستن صورت و دندانها اولین کاری که کرد رسیدگی به خواستهی سامیکا بود. سه حکم جداگانه برای مرخص کردن کنیزها نوشت، برایشان مقدار قابل توجهی پول کنار گذاشت و حتی به پیشکار سپرد اگر حاضرند در شغلی غیر از خدمت به مردها مشغول شوند، شرایط را برایشان مهیا کند. اطمینان داشت کنیزها پس از مطلع شدن از تصمیم او اصرار میکنند به دیدنش بیایند، به پیشکار تاکید کرد این اجازه را به آنها ندهد چراکه حضورشان ممکن بود دوباره او را هوایی کند. تردید زیادی داشت، نگران بود که پیشتر از قرارش با سامیکا عطش بر او غلبه کندو نتواند روی قولش بماند اما از طرفی باید تلاشش را میکرد. نمیخواست بازهم با خیانت جواب…
برای خواندن و دانلود ادامه داستان روی لینک زیر کلیک کنید.
همچنین می توانید برای خواندن قسمت های قبل رمان پسر بهشت از کتاب رمان وحشی کلیک کنید.